آرتینآرتین، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

شازده كوچولوی ما آرتین

عاشقتم پسرم چون:

نازدارم ١. عاشقتم پسرم چون: از اول این هفته با آرامش و بدون گریه از من جدا میشی و میری بغل مربیهای مهدت و من هم کمی عذاب وجدانم کم شده. مربیهات میگن دیگه خیلی خوب شدی و با بچه ها هماهنگی. ٢. عاشقتم پسرم چون: بالاخره پریشب 23 مهر تونستی 10-15 ثانیه رو پاهات بایستی. خیلی باحالی تا میذارمت زمین که بایستی، دو دستت رو بالا میگیری که تعادلت رو حفظ کنی. بابا میگفت براش تا 30 ثانیه بدون کمک ایستادی. دیگه باید کم کم راه بیفتی تنبل خان. ٣. عاشقتم پسرم چون: دیگه اصلا احساس تنهایی نمیکنم چون هروقت باهات حرف میرنم، خیلی بامزه جوابم رو میدی. هرچند نامفهومه ولی من خودم ترجمه میکنم. ٤. عاشقتم پسرم چون: "نه" گفتن رو خوب یاد گ...
25 مهر 1391

هشتمین مروارید آرتین خان اول

عزیز دل مامان هشتمین مرواریدت هم از صدف بیرون اومد. مبارکهههههههه یه عکس جالب تو سایت رشد (مربوط به مدارس) دیدم گفتم جالبه بذارمش و از روی عکس بگم کدوم دندونت در اومده. دندون پیشین جانبی پایین سمت راست .     هشتمین مرواریدت مبارک                             قربون اون حرف زدنت که از شنبه یا یکشنبه پیش: هر وقت میگم غذا می خوری سرت رو به علامت موافق پایین میدی و میگی : بَیی هر وقت می می می خوای یا اینکه تا می بینی دراز کشیدم سریع میای نزدیکم و میگی : مَ هر وقت میب...
19 مهر 1391

روز جهانی کودک مبارک

کودک دلبندم نازنینم روزت مبارک. پسر عزیزم شما کودکان سرمایه های زندگی ما هستین. من و بابا به وجودت افتخار می کنیم. اینجا اومدم این روز رو بهت تبریک بگم. کودک که بودیم هیچ کس روزمان را تبریک نگفت اما حالا من: روز کودک را به تو که سادگی و صداقت و صفای وجودت همچون کودکان است تبریک میگم. اولین هدیه ات از مهد کودک یک لیوان تزئین شده بود دستشون درد نکنه. * * * کاش میشد همیشه کودک بود زندگی شادی و عروسک بود * * * کاش هرگز زنگ تفریحی نبود جمع بودن بود و تفریقی نبود کاش می‌شد باز کوچک می‌شدیم لا اقل یک روز کودک می‌شدیم * * * کودکی غنچه ای از رود صداقت به صفای آب است کو...
17 مهر 1391

هفتمین مروارید آرتین خان اول

عشق مامان اثر تب دوشنبه شبت مشخص شد. روئیدن مروارید هفتم. و جالب اینکه از دندونای عقبیت در اومده. برای همین من متوجه نشدم. چند روزی بود انگشتت رو تو دهنت میذاشتی. منتظر رویش دو دندون جلویی سمت راست (بالا و پایین) بودم و هر چه نگاه میکردم، چیزی ندیدم. تا اینکه دیروز متوجه شدم دندون پایین سمت چپ، دندون بعد از نیشت در اومده. عاشقتم کوچولوی دوست داشتنی من. هفتمین مرواریدت مبارک     در ضمن کمی حالت بهتر شده، ولی همچنان سرفه میکنی. امروز هم ناچاراً گذاشتمت مهد. بهشون گفتم اگر حال نداشتی، زنگ بزنن، بیام دنبالت. انشالله زود زود خوب بشی. هم شما و هم دوستای نازت مثل علی جون. ...
15 مهر 1391

سیزده ماهگی آرتین خان اول

نازگلکم ١٣ ماهگیت مبارک   کارها و پیشرفتهاتو تو دوتا پست قبلی نوشتم. فقط مثل اینکه دوباره داری دندون درمیاری. سرت داغه و انگشتت تو دهنت. آخه شما اصلا عادت نداری دستت رو تو دهنت کنی. نازنینم کمی سرماخوردی و دیروز بردیمت دکتر. خدا رو شکر دکتر گفت یک سرماخوردگی ساده است. عاشق اون نگاه های مظلومتم. وقتی مریض میشی خیلی دلمون میسوزه، آخه از همیشه مظلوم تر میشی. این دو روز رو مهد نرفتی. مامانی اومد و تو خونه ازت مراقبت کرد. دستش درد نکنه. پریشب بابا می گفت پاشو شیطونی کن. انقدر ...
13 مهر 1391

اندر احوالات آرتین خان اول

عزیز دل مامان الهی مامان فدات شه که: موقع لباس پوشیدن تا لباس رو از سرت می پوشونم دستاتو یکی یکی میدی بالا تا آستین هات رو هم بپوشونم. الهی مامان فدات شه که: پریشب تو اتاق و تخت خودت خوابیدی. ساعتهای ٢:٢٠ ، ٣:٣٠، ٤:٣٠ و ٥:٢٥ دقیقه بیدار شدی و شیر خوردی و خوابیدی. از ٥:٢٥ بغل خودم خوابوندمت. الهی مامان فدات شه که: دیروز اصلا حال نداشتی، نه سرلاک خوردی، نه سوپ و نه عصاره گوشت. فکر کنم تب ١٠ روز بعد از واکسن یکسالگیته. یک کم هم سرماخوردگی. مهدِ و مریضی . شربتهاتم به زور بهت دادم. دوست داشتی همش شیر بخوری و بخوابی. ساعت ١١/٥ شیر خوردی و تو تختت خوابیدی. ساعت ١٢:٤٠ بیدار شدی و شیر دادم و خوابیدی. ولی به محض اینکه می ذاشت...
11 مهر 1391

چکاب یکسالگی و روزانه های آرتینم

همه دنیای مامان خیلی اتفاقات این چند روزه افتاده که برات ننوشتم. خوب شروع کنیم تا یدونه یدونه یادم بیاد: ١. از کلاس نوپاها رفتی کلاس شیرخواران. آخه گفتن دو ماه کم داری برای کلاس نوپا. بعدش هم با اون مربی راحت نبودی. الان صدف جون مربیته. خیلی نازه. تو هم صبحها که میبینیش یه لبخند نثارش میکنی ولی به سختی از من جدا میشی. ولی خدا رو شکر بعدش خوب میمونی پیشش. بقیه مطلب رو تو ادامه ببین همه دنیای مامان خیلی اتفاقات این چند روزه افتاده که برات ننوشتم. خوب شروع کنیم تا یدونه یدونه یادم بیاد: ١. از کلاس نوپاها رفتی کلاس شیرخواران. آخه گفتن دو ماه کم داری برای کلاس نوپا. بعدش هم با اون مربی راحت نبودی. الان صدف جو...
3 مهر 1391
1